الف: مفهوم شناسی: مهندسی طرح تولید صنعت به تبیین رابطه میان مهندسی اجتماعی (با هدف تغییر ساختار حاکم) و بهرهوری از تکنیک موجود میپردازد. هر گونه تغییرات در مهندسی طرح تولید، متصدیان مدیریت توسعه جامعه را قادر میسازد در نرمافزارهای بزرگ اجتماعی و مشخصاً الگوی تولید و توزیع و مصرف ـ که محیط حاکم بر صنعت محسوب میشوند ـ تصرف کنند. لذا مهندسی طرح تولید به عنوانی الگویی کلان جهت حاکم بر نیاز و ارضای اجتماعی، اقتصادی و صنعتی را مشخص کرده و به تبیین میزان کارآمدی صنعت در ارتباط با جامعه خاص و در شیب توسعه اجتماعی و اقتصادی می پردازد.
در مهندسی طرح، تنها متناسب با نظام تولید، توزیع و مصرف (که بیانگر نسبت میان دو وضعیت ملی و فراملی است) میتوان به گزینش نوعی خاص از تکنولوژی و صنعت برای جامعه در حال مطالعه، مبادرت کرد؛ این گزینش در واقع بعد از اولویتبندی در نظام نیازهای اجتماعی و تفکیک آنها از یکدیگر در قالب نیازهای اصلی، فرعی و تبعی صورت میگیرد؛ در این حال وزن هریک از این نیازها متناسب با شاخصه مهم عدالت اجتماعی که حاکم بر مفهوم توسعه تکنولوژی است، مشخص میشود؛ اگر چه ممکن است به حذف برخی از نیازهای تبعی در بُرههای خاص از شرایط اجتماعی نیز منجر شود.
پس شاخصه اصلی گزینش نوع صنعت همان عدالت اجتماعی است که روند توسعه تکنیکی جامعه را تبیین میکند. البته اگر بتوان به انقلاب فرهنگی به معنای واقعی کلمه دست یافت و توسعه تکنیکی را همبافت و هماهنگ با توسعه اجتماعی اسلامی تعریف نمود، آنگاه مقید نمودن نوع صنعت به شاخص عدالت اجتماعی مفهومی دیگر پیدا میکند. در آن زمان دیگر ضرورتی ندارد خود را در منگنه بسیاری از اقتضائات مربوط به زمان قبل از انقلاب فرهنگی درگیر نمائیم، چون مفروض آن است که از قِبل این انقلاب، توسعه تکنولوژی متناسب تعریف میشود. لذا است که مهندسی طرح دقیقاً ناظر بر مفاهیم تمدنی بوده و این انتظار را برآورده میکند که متناسب با نظام، مفاهیم و معادلات کاربردی اسلامی استخراج شود.
در هر حال میتوان به هزاران سوال مشابه پاسخی در خور داد که: یک کارخانه سیمان یا نساجی یا… در ایران بایست از چه ظرفیت تولیدی برخوردار باشد؟ آیا نوع اتوماسیون مناسبتر است یا بایست سیستمهای دیگری را انتخاب کرد؟ آیا میتوان برای کارخانههای عظیم دولتی از سیستم اتوماسیون و برای کارخانههای کوچکتر بخش خصوصی، از دیگر روشها بهره جست؟ برای مصارف و نیازهای روستاهای کشور چه نوع سیستمی مناسبتر است؟
یکی از سوالات مهم این است که اصولاً چه ضرورتی برای کوچک کردن بخشی از صنعت متمرکز و بزرگ وجود دارد؟ باعتقاد ما این موضوع میتواند در نهایت اقبال عمومی به مسئله تولید خصوصاً در بخش صنعت را دو چندان نماید و ضرورت آن را به پذیرش اجتماعی برساند؛ قطعاً منظور این است که برای این الگوی مزبور بایست خط سیر مشخصی برای هضم تکنولوژی متناسب با ساختار اجتماعی درکشور تعریف ارائه کرد؛ این امر نظام تصمیمسازی و تصمیمگیری را قادر میسازد که تدریجاً و با ملاحظه نظام انگیزشی مذهبی جامعه آحاد مستعد و علاقهمند به این بخش را برای پذیرش مدیریت و نیز تملک تعریف شده صنایع خُرد راهنمائی و مساعدت نماید. اما این امر وابسته به برنامهریزی مشخصی است که ابتداً با مهندسی طرح تولید و سپس ایجاد آزمایشگاه لازم در این خصوص بمنظور پاسخگوئی به سوألات خاص دنبال میشود که در نهایت میتواند با پاسخگوئی به سوألات طرح شده، تعریف دقیقی از یک تکنولوژی متناسب با ساختار اجتماعی حاکم ارائه داد.
اصولاً بنا نیست که جامعه ما تا پایان مصرف کنندهی تکنولوژی باقی بماند؛ جامعه ما باید قادر باشد، نوع تکنیک انتخابی کشور را فعال کند و اگر بنا باشد که به نظام اتوماسیون یا مکانیک یا ساده را برای گردش چرخ تولید صنعتی کشور مبادرت کند، باید به همان میزان از وابستگی علمی و عملی خود به طراحی و ساخت ماشین صنعت کشور استفاده کند. تا در آینده بتواند به همان میزان از وابستگی به غیر در زمینه الگوی سختافزاری ونرمافزاری رهایی یابد. برای تحقق این ایده، خُرد کردن بخش تعریف شدهای از صنعت کشور یک ضرورت است.
اما تحقق این مسئله مستلزم پاسخگوئی به سوالاتی نظیر سوألات ذیل است:
1. مهندسی طرح تولید بایست تا چه میزان یک کارخانه بزرگ را کوچک کند؟
2. پروسهی تولید تا چند مرحله قابل تقطیع است؟
3. ظرفیت کارخانه و نظام اتوماسیون آن تا چه اندازه قابلیت تبدیل به دو نظام نیمه اتوماتیک (یا مکانیکی) و نظام ساده (یا غیر ماشینی) را دارد؟
ما امروزه شاهدیم که همین تقطیع نظام صنعت در بخشی از صنعت جوامع مادی پیشرفته صورت گرفته است. آنها در صنایع بزرگی همچون سیمان توانستهاند ظرفیت و پروسه تولید را خُرد کرده و بخشهایی از نظام اتوماسیون کارخانه را درحد آسیابهای دستی که توسط نیروی انسانی و به صورت مستقیم کنترل میشود، تنزل دهند. حال آنکه همین جوامع در گامی دیگر حاکمیت فنآوری رایانهای بر مدیریت سخت افزاری و نرم افزاری جامعه خود و دیگر جوامع، اصرار می ورزند!
این موضوع وابسته به این است که، بستر انگیزشی پرورشی و گزینشی اجتماعی چه اقتضائی را داشته باشد؟ البته زمانی این پژوهش میتواند در یک افق بلند مدت و وسیع قرار گیرد که قبلاً علوم مورد نیاز صنعت اعم از فیزیک و ریاضیات و… در قالب تغییر بنیادین علوم پایه و نظری وتجربی دگرگون شده باشد؛ زیرا صنعت محصول بهکارگیری این علوم و معادلات در عرصه عینی است؛ به عنوان نمونه اگر بدانیم که تسخیر رابطه یک منبع طبیعی همچون سنگ عقیق یا نور (تشعشع) میتواند به کارآمدی جدیدی منجر شود و یا بدانیم که تمامی اوصاف سه گانه منابع طبیعی با یکدیگر مرتبط و متقوم بوده و در کل نظام هستی بعنوان سه وصف حضور دارند و یا بدانیم در کل منابع سیر مشترک «تأمین، تجزیه وترکیب» وجود دارد به اینکه در ابتدا استحصال از منبع طبیعی صورت گرفته و پس از تجزیه میتوان با ایجاد وحدت ترکیبی جدید، محصولنهایی را به جامعه عرضه کرد و… اما اگر همه این دانستهها را نتوانیم به معادلات و علومی که پشتیبان عمل اجتماعی تسخیر طبیعت است، تبدیل نمائیم؛ مسلماً قادر نخواهیم بود در حوزه تمدن بشری حرفی برای گفتن داشته باشیم!